ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

ماهان، مسیحای مادر پهلوون پدر

همگام باملایک

به قول پدربزرگت« بابااصی»که تورا اینگونه خطاب میکرد:عالم من !آدم من!من هم خطابت میکنم عالم من!درشبهای احیاچه آقابودی.بامفاتیح دقایقی رامشغول بودی ،هنگام زمزمه جوشن کبیرلبخندمیزدیواطرافیان راباصورتهای پراشک به لبخندوادارمیکردی. اولین سالی بودکه به زیرسایه قرآن پناهت دادم به امیداینکه پناه اول وآخرت قرآن باشد. اولین سالی بودکه درآغوشم زیرباران اشکهایی که برای امیرمان میریختم تبرکت کردم به امیداینکه الگوی فردایت امیرت باشد.درغم ازدست دادن مولایمان همنوابادخت نازنینش زینب(س )ذره ای ازغمهایش رافریادزدم که درگوش جانت حک شودسنگینی این غم تابدانی که باید تمام اشکهایت فقط به عشق اووفرزندانش روان باشد. مادرجان گرچه خو...
22 بهمن 1391

نفس مامان میشینه

درهجدهم تیرماه 91هنگامیکه شش ماهگیت را میگذروندی توانستی بدون اینکه به کسی تکیه کنی بنشینی.پسرکم این اولین کاریست که توانستی بدون نیازبه کسی انجامش دهی. ماهان من!دعایت میکنم تکیه گاهت همیشه خداباشدوآنقدرروح بزرگی داشته باشی که تکیه گاه محکمی برای وابستگانت باشی چون پدرت که آنقدرروح بزرگوارانه ای داردکه تکیه گاهش فقط خداست ولی کوه است برای من وتو.من وتو که هنوزبه این باورنرسیدیم که تکیه گاه فقط خداست. ...
22 بهمن 1391

ماه من هرکجاباشی درقلب آسمانی

چهارم هرماه برایت کیک میگرفتم تاباسه دخترون دائی محسن بودنت راجشن بگیریم .هرلحظه ات رامیخواستم باگرفتن عکس ماندگارکنم ولی نمیشدحضم رادرعکسهاخلاصه کنم .آنقدرنگاهت میکردم تاجایی که این احساس درقلبم حک شودمثل درس سختی که میخواستم حفظش کنم ،بارهاوبارهاآرامشی که درسینه ام میفشردمت رامرورمیکردم تاملکه جانم شود. شش ماه ازبودنت کنارزهراوسماوالهه میگذشت وچه باجان ودل نوازش میشدی وبرسربغل گرفتن تودعوامیکردند.زهرای من بادرآغوش گرفتنت بامهر،حس مغرورانه وبزرگیش رابه رخ میکشید. سماعاشقانه ازتومراقبت میکردطوریکه مااورامادردوم تومیخواندیم والهه زیبای من چه زیباباعشق راسپرحسودی میکردوازکنارش میگذشت ومیگفت ماهان عشق منه مامانی بهش نگوزشته خیلی ...
22 بهمن 1391

درمیعادگاه شیرخوارگان

عزیزمادر!محرم سال پیش شمادردرونم جای داشتی ودرآنجابامارش عزای حسینی آشناشدی طوریکه باصدای سینه زنی شمانیزبیقرارمیشدی ومن وپدرت تکانهایت رامیدیدیم.امسال هستی وبااین روضه هاازقبل آشنایی.درروز5محرم سربندیاعلی اصغرت رابه سرت بستم باتفاق مامانی وخاله ساراوزهراجون  ومهدیارجان به میعادگاه عشاق شیرخواررفتیم  .شوروحال غریبی بود.تورابردستانم بلندکردم وماندگاری عشقت را بااین خاندان عهدکردیم وازمسیحای اماممان برای همه بی فرزندان شکوفه ای طلب کردیم .به امیداستجابت. ...
20 بهمن 1391

مرواریدهدیه خدادرنه ماهگی

ماهان خوبم دراواسط9ماهگی وقتی مامانی داشت به شماسوپ میدادمتوجه صدای برخورددندانهایتان باقاشق شد،وقتی ازسرکاربرگشتم باخوشحالی مژده این دومروراریدروبهم داد.خیلی خوشحال شدم .برای اینکه خوشحالیم راباهمه تقسیم کنم ودعای دیگران پشت سرت باشه آش دندونی برات پختیم به امیداینکه این مرواریدهای قشنگ فقط به هنگام لبخندت دیده شوند. ...
20 بهمن 1391

بزرگترین کلام ازکوچکترین دهان

عزیزمامان خداروشکرکه شماچنین بزرگوارانه رشدمیکنی وجایی هستی که تورا باعبارات آدم من ،عالم من ،داشمندمن ،حکیم من خطاب میکنند. کم نیست معجزه این عبارات .باورکن قشنگم اولین کلماتی که نوزادمیتواندبگوید:بابا-ماما-ددوبه به میباشدولی شمااولین کلامت درحین شنیدن اذان مغرب  6مرداد91تکراراکبر،اکبربود.فدای دهان کوچکت ،فدای روح بزرگت.  وقتی پدرت وضومیگرفت وبه سمت سجاده اش میرفت صدای اکبراکبرشماهم بلندمیشد. شیرین زبان مادر!موذن خوش صدای مادر!به موذن خوش صدای مولایمان علی اکبرحسین (ع)اقتداکن وچون اوشاکرقادری باش که تورا به گفتن الله اکبرقادرکردوسرپیچی ازچنین سلطانی رابرخودحرام کن. چون اوحامی پدرت باش واحترام اوراحفظ...
20 بهمن 1391
1